علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً
علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً

هر که دارد عطش کرببلا بسم الله...

صل الله علیک یا اباعبدالله

یا بنی آدم...


خداوند سبحان خطاب به آدمى می فرماید:

یَابْنَآدَمَ!

1. أَکْثِرْ مِنَ الزّادِ، فَإِنَّ الطَّریقَ بَعیدٌ بَعیدٌ. 2. وَجَدِّدِ السَّفیْنَةَ، فَإِنَّ الْبَحْرَ عَمیقٌ عمیقٌ. 3. وَخَفِّفِ الْحَمْلَ، فَإِنَّ الصِّراطَ دَقیقٌ دَقیقٌ. 4. وَأَخْلِصِ الْعَمَلَ، فَإِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ. 5. وَأَخِّرْ نَوْمَکَ إِلَى الْقَبْرِ. 6. وَفَخْرَکَ إِلَى الْمیْزانِ. 7. وَشَهْوَتَکَ إِلَى الْجَنَّةِ. 8. وَراحَتَکَ إِلَى الاْخِرَةِ. 9. وَلَذَّتَکَ إِلَى الْحُورِ العینِ. 10. وَکُنْ لى، أَکُنْ لَکَ. 11. وَتَقَرَّبْ إِلَىَّ بِاسْتِهانَةِ الدُّنْیا. 12. وَتَبَعَّدْ عَنِ النّارِ لِبُغْضِ الْفُجّارِ وَحُبِّ الاَْبْرارِ. 13. فَإِنَّ اللّهَ لایُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ.

اىفرزندآدم!

1. «توشه» را افزون کن، که «راهِ» [آخرت و رسیدن به سعادت]، دور است دور!

2. و «کشتى» را تعمیر کن، که «دریا» عمیق است عمیق!

3. و «بار»[هاى اضافى که در این سفر به کارت نمی آیند] را فروگذارو سبک گردان، که «صراط»، باریک و دقیق است دقیق!

 4. و «عمل»[و کردار و گفتارت] را خالص گردان، که «حسابرس» بیناست بینا!

5. و خفتن خویش را به تأخیر بینداز و آن را براى درون قبر بگذار! 6. و فخر کردنت را براى هنگامه برپایى «میزان» [در قیامت] بگذار.

7. و میل [و برآوردن خواهشهاى دل]ات را براى بهشت واگذار.

8. و راحتى و آسایشت را براى جهان آخرت بگذار.

 9. و لذت جوییات را براى [زیستن در کنار] همسران بهشتى واگذار.

 10. و براى من باش تا من ـ نیزـ براى تو باشم.

 11. و با سبک شمردن دنیا، به من نزدیک شو و تقرّب بجوى.

 12. و با دشمن داشتن فاجران و بدکاران، وـ نیزـ دوستى با ابرار و نیکان، خویشتن را از آتش، دور بدار.

13. پس [بدان که] خداوند، پاداش نیکوکاران را تباه نمی سازد.

علی علیه السلام مظهرالعجائب

از کتاب زبدة المناقب روایت کرده اند که چون امیرالمؤ منین علیه السلام از جنگ نهروان به فتح و نصرت مراجعت فرمود، گذرش بر سر دو راهى افتاد، یکى نهر عیسى و از راه دیگرش بى آب بود آن جناب مقرر فرموده که از راه بى آب بروند پس مسافتى طى نمودند و از شدت گرما لب و دهان لشکریان خشکید و بعضى از منافقان که همراه لشکر بودند زبان طعن گشودند که در این صحراى بى آب همگى از تشنگى هلاک خواهیم شد.
کجا در این صحراى بى آب و علف آبى پیدا خواهد شد و مؤ منان با اخلاص ‍ از گفتار منافقان دل آزرده شدند، به عرض جناب مقدس عال امیرالبرة علیه السلام رسانیدند، از بى آبى لشکر و مراکب شکایت کردند.
حضرت فرمود: که جمیع لشکر در یک جا جمع و حاضر باشند، تا قدرت الهى را مشاهده کنند، پس آن سرور عالم خطى مدور کشیده و به قنبر فرمود: تا آن را بکند بعد از آن سنگ بزرگى پیدا شد که هیچ کس نتوانست حرکت بدهد، پس به نفس نفس خود سنگ را دور انداخته پله اى پیدا شد به قنبر فرمود که پایین رو آنچه که دیدى بیان کن قنبر سى و پنج پله که پایین رفت درى از سنگ مقفل ) دید و بالا آمد عرض کرد فداى تو گردم درى از سنگ مقفل دیدم ، کلید ندارد و معلوم نیست ، که کلیدش در کجاست و گشودنش بسیار مشکل است پس آن حضرت از عمامه خویش کلیدى بیرون آورد به قنبر داد و فرمود:
در را بگشا و جام آبى بیاور قنبر رفت در را گشود دید حوض آبى است و اطراف آن حوض همه گل و ریحان و نرگس تر و تازه روئیده و حضرت على علیه السلام را دید، که در سر حوض نشسته قنبر را حیرت بر حیرت افزود، پس حضرت جامى با دست مبارک خود از حوض پر کرده و به قنبر داده فرمود:
که ین جام آب را بگیر بالا برو و لب تشنگان را سیراب کن ، قنبر جام را گرفت بیرون آمد، دید که حضرت على علیه السلام در جاى خود چنانکه بود، نشسته است قنبر از این ماجرا مضطرب و حیران شد خواست به تکلم درآید، و افشاى آن راز نماید، حضرت على فرمود:
اى قنبر مگر قصه دشت ارژنه را نشنیده اى ؟ که در این مقام تعجب مى کنى پس قنبر سکوت کرد جمیع اهل لشکر و مراکب ایشانرا با همان جام آب سیراب کرد و جام آب با همان حالت اولى بود، و چیزى ناقص نشده بود

یک گوشه از شلوغی بازار زینبم

خانه خراب عشقم و سربارِ زینبم

 دربه درمجالس سالارزینبم

 این نعره ها وعربده ها بی دلیل نیست

 یک گوشه از شلوغی بازار زینبم

 هرکس به بیرق وعلمش چپ نگاه کرد!

 با خشم من طرف شده؛ مختارزینبم

 آتش بکش،به داربزن،جا نمی زنم

 جانم فداش،میثم تمارزینبم

 اززخمهای گوشه ی ابروی من نپرس

 مجروح داغ دلبروبیمارزینبم

شکرخدای عزوجل مکتبی شدم

 من ازدعای خیرعلی،زینبی شدم

غم خاضعانه گوش به فرمان زینب است

 انگشت بردهان شده،حیران زینب است

 ایوب دل شکسته ی با آن همه مقام

 شاگرد درس صبردبستان زینب است

 هرگزنگو که چادرش آتش گرفته است!

 این شعله های خیمه، گلستان زینب است

 اصلاًعجیب نیست شکست یزدیان

 وقتی حجاب سنگرایمان زینب است

 اوپس گرفت هستی خود را زگرگها

 پیراهنی که مونس کنعان زینب است

امروزاگر حسینی وپابند مذهبم

مدیون گریه های فراوان زینبم

 باورنمی کنم سربازار بردنت!

 نامحرمان به مجلس اغیاربردنت

 ازسینه ی حسین، تو را چکمه ای گرفت

 ازکربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 پای سفرنداشتی ای داغدار درد !

 با یک سر بریده، به اصرار بردنت

 پهلوکبود! گریه کنان تازیانه ها

 با خاطراتی از درودیوار بردنت

 فهمیده بود شمرغرورت شکسته است

 ازسمت قتلگاه علمدار بردنت

 تو از تمام کوفه طلبکاربودی و...

 درکوچه هاش مثل بدهکار بردنت

درپیش گریه های تو این گریه ها کم است

«سرهای قدسیان همه برزانوی غم است»

 

السلام علی قلب الزینب الصبور ولسانه الشکور...

شهادت حضرت زینب کبری سلام الله علیها بر حضرت ولی عصر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وهمه عاشقان وشیعیان آن بزرگوار تسلیت باد. پنج  صلوات برا یاری مدافعان حرمش بفرستید.

الحمداالله...

الحمدالله که علی علیه السلام را دوست دارم...الحمدالله عشق امیرالمومنین  تو وجودمه...الحمدالله که زبونم به ذکر یا علی گویا شده...الحمدالله که ریزه خور خوان مولا شدم...الحمدالله که دلم از محبت به شیعیان ومحبین امیرالمومنین لبریزه...الحمدالله که بغض دشمنان امیرالمومنین توسینمه...الحمدالله که باشنیدن فضائل ومناقب مولا از خود بیخود میشم...الحمدالله که از اضافه گل اهل بیت خلق شدم...الحمدالله که فاطمه سلام الله علیهامادرمه...چقده باید خداروشکر کنم بابت این نعمت عظما که بهم داده؟!شکر میکنم تا افزون بشه محبت علی تودلم، چونکه  شکر نعمت نعمتت افزون کند...

سالروز تجلی نور امیرالمومنین وظهورش تو این عالم خاکی رو به همه یا علی گویان عالم تبریک وتهنیت میگم.خداعیدی ما رو فرج والا حضرت همایونی حضرت حجت بن الحسن روحی فدا قرار بده تاانشاالله پرچم علی ولی الله رو تو تموم عالم برافراشته کنیم.

سبز شدن درخت سدر خشکیده

پس از آن که ماءمون - خلیفه عبّاسى - جهت جبران جنایتى که در حقّ امام رضا علیه السلام انجام داده بود؛ و نیز جهت تداوم سیاستش ، دختر خود، امّالفضل را به عقد و نکاح حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام درآورد؛ و او را بر حسب ظاهر مورد احترام شایان قرار مى داد.

حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام بعد از آن جریان ، تصمیم گرفت که از حضور ماءمون و نیز از شهر خراسان به بغداد عزیمت فرماید.
و به همین جهت حضرت ، به همراه همسرش امّالفضل حرکت نمود و راهى مدینه منوّره گردید؛ و مردم در بین راه حضرت را مشایعت کردند.
امام علیه السلام همچنان به راه خود ادامه داد تا به دروازه کوفه رسید و مردم کوفه به استقبال آن حضرت آمدند و نزدیک غروب آفتاب حضرت به خانه مسیّب وارد شد؛ و چون امام علیه السلام مختصر استراحتى نمود، روانه مسجد گردید.
در حیات مسجد درخت سدرى بود که از مدّت ها قبل خشک شده بود و میوه نمى داد، پس حضرت مقدارى آب درخواست نمود؛ و آن گاه در کنار آن درخت خشکیده وضو گرفت و در همان جا نماز مغرب را به جماعت خواند.
پس هنگامى که نماز پایان یافت ، مردم متوجّه شدند که آن درخت خشکیده به برکت آب وضوى حضرت ، سبز گردیده است و پر از میوه مى باشد.
این حادثه مورد تعجّب و حیرت همگان قرار گرفت و تمام افراد از میوه هاى آن خوردند.
و مهمّتر از همه آن که میوه هاى این درخت سدر، برخلاف دیگر سدرها، بدون هسته و بسیار شیرین و خوش مزه بود.

السلام علیک یا جوادالائمه

در خلوت یاران اثری بهتر از این نیست
در چله گرفتن ثمری بهتراز این نیست

ما خم شراب از جگر غوره گرفتیم
در میکده ی ما هنری بهتر از این نیست

سجاده بیارید که تا صبح نخوابیم
در بین سحرها – سحری بهتر از این نیست

ما درد نگفتیم ولی باز دوا کرد
در شهر، طبیب دگری بهتر از این نیست

حق داشت بنازد پدر پیر مدینه
در هیچ کجایی پسری بهتر از این نیست

گفتند جواد است سر راه نشستیم
در جمع گدایان خبری بهتر از این نیست

پر کرد به اجبار خودش کیسه ی ما را
در کوچه ی ما رهگذری بهتر از این نیست

گفتند سلامی بده و زائر او باش
دیدیم در عالم سفری بهتر از این نیست

پس زائر یاریم توکلت علی الله
ما عبد نگاریم توکلت علی الله

ابروی تو و تیغ بلا فرق ندارند
در طرز شهادت شهدا فرق ندارند

کافی است که پای تو به یک سنگ بگیرد
این گونه که شد سنگ و طلا فرق ندارند

ایام طفولیت تو عین بزرگی است
در معجزه، ایام خدا فرق ندارند

از رحمت تو دور نبودند،سیاهان
وقت کرم تو، فقرا فرق ندارند

پایین سرسفره تو نیز چو بالاست
در خانه ی تو شاه و گدا فرق ندارند

ما کار نداریم رضا یا که جوادی
در مذهب ما آینه ها فرق ندارند

تو آمده ای تا که سرآمد شده باشی
یکبار دگر نیز محمد شده باشی

بیمار شدن از من و عیسی شدن از تو
لب تشنه شدن ازمن و دریاشدن از تو

در راه عصای تو بیان کرد: امامی!
اعجاز عصا از تو و موسی شدن از تو

در مهد به اثبات خودت سعی نمودی
در کودکی ات این همه والا شدن از تو

چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود
حالا یکی یک دانه ی بابا شدن از تو

چشمان موفق به امید تو نشسته است
پس دست شفا از تو و بینا شدن از تو

تا زائر سرو قد و بالای تو باشد
جانم پسرم از پدر و پاشدن از تو

بگذار قدم های تو را خوب ببیند
در قامت تو جلوه ی محبوب ببیند

هستند کریمان دو عالم سرخوانت
یکبار نخورده است گره کیسه ی نانت

اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت
انگار که گهواره تو عرش زمین بود
وقتی پدر پیر تو می داد تکانت
تکبیر تو از داخل گهواره رسیده است
هستم اگر امروز مسلمان اذانت

یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید
صدبار نمی رفت به قربان زبانت!

باز هم شکر...


الهی ! در خواب سنگین بودم و دیر بیدار شدم ، باز شکرت که بیدار شدم ...