علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً
علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً

قافله...


بر گوش جانم می رسد هردم نوای قافله


این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله...



خدای بی علی ...!

در ملک رقم خدای اعداد یک است


رخسار علی به بزم ایجاد تک است


دانی که طعام بی نمک خوش نبود؟!


یعنی که خدای بی علی بی نمک است

حضرت على علیه السلام و منجم


سعید بن جبیر  که از یاران با وفاى امام سجاد علیه السلام مى باشد نقل


 مى کند: یکى از دهقانهاى ایرانى که ستاره شناس بود، هنگامیکه حضرت براى 


جنگ (با خوارج نهروان ) خارج مى شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحیت گفت :


اى امیرالمؤمنین ستاره هاى نحس و شومى طلوع کرده است ، و در مثل این روز، 


شخص حکیم باید خود را پنهان کند، و امروز براى شما، روز سختى است ، دو 


ستاره به هم رسیده اند و از برج شما آتش شعله ور است ، و جنگ براى شما 


موقعیت ندارد! حضرت امیر علیه السلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى که از علائم 


خبر مى دهى و ما را از سرانجام کار مى ترسانى ، آیا مى دانى جریان صاحب 


میزان و صاحب سرطان است ؟ آیا مى دانى اسد چند مطلع دارد؟


مرد منجم گفت : بگذار نگاه کنم و سپس اصطرلابى را که در آستین داشت درآورد و شروع کرد به بررسى و محاسبه .


حضرت على علیه السلام لبخندى زد و فرمود: آیا میدانى شب گذشته چه حوادثى رخ داد؟


در چین خانه اى فرو ریخت ، برج ماجین شکاف برداشت ، حصار سرندیب سقوط کرد،


 فرمانده ارتش روم از ارمنیه شکست خورد (یا او را شکست داد) بزرگ یهود ناپدید 


شد، مورچه گان در سرزمین مورچه ها به هیجان آمدند، پادشاه افریقا نابود شد، آیا تو این حوادث را مى دانى ؟


مرد منجم گفت : نه یا امیرالمؤمنین .


حضرت فرمود:... در هر عالمى هفتاد هزار نفر دیشب به دنیا آمد و امشب همین 


تعداد خواهند مرد، و این مرد و با دست خود به مردى بنام سعد بن مسعده حارثى 


لعنه الله که جاسوس خوارج در لشکر حضرت امیر علیه السلام بود اشاره نمود-


جزء همین اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتى حضرت به او اشاره کرد، گمان


کرد حضرت دستور دستگیرى او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!


مرد منجم با دیدن این صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: 


من و اصحابم نه شرقى هستیم و نه غربى ، مائیم برپادارنده محور (دین و هستى ) و نشانه هاى فلک .


و اینکه گفتى از برج من آتش شعله مى کشد بر تو لازم بود که به نفع من حکم 


کنى نه بر ضرر من ، چرا که نور آن (آتش ) پیش من است و سوزاندن و شعله 


اتش به دور از من ، و این مساله اى پیچیده است ، اگر حسابگر هستى آنرا 


محاسبه کن

پاسخ کوبنده امیرالمؤمنین علیه السلام به عمر بن خطاب


ابن عباس گوید: روزى عمر بن خطاب به امیرالمؤمنین (با اعتراض ) گفت :        اى ابا الحسن وقتى از تو سوالى مى کنند چرا شما در نظر دادن شتاب مى کنى ؟ (یعنى چرا با درنگ و تفکر پاسخ نمى دهى ) حضرت على علیه السلام در پاسخ او، دست خود را  باز کرده فرمود: این چند تاست ؟ عمر گفت : پنج تا، فرمود: چرا در نظر دادن عجله کردى ؟ عمر گفت : این مساءله (جزیى ) بر من پوشیده نیست (یعنى نیاز به درنگ ندارد) حضرت فرمود: من در امورى که بر من پوشیده نیست پر شتاب ترم  (یعنى علوم در نزد من همچون این مساله ساده است و نیاز به درنگ و تفکر ندارد)!  
آرى چگونه چنین نباشد در حالیکه علماى اسلام اعم از شیعه و اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود: ((انا مدینه العلم و على بابها)).
درست این سخن گفت پیغمبر است منم شهر علم و علیم در است


غدیری ام سقیفه ای نیستم

در پی هر خلیفه ای نیستم

خورده گره بند دلم با علی

غیر علی با دگری نیستم

رهبر من پور ابیطالب است 

پیرو هر بی پدری نیستم

امیرالمومنیــــــــــــــــــــن علی علیه السلام وجبرئیل


در کتاب مفتاح الجنة روایت شده که روزى حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام در منبر بصره مى فرمود: (( ایهاالناس سلونى قبل ان تفقدون )) یعنى از من سوال کنیدتا در بین شما هستم  ، در آنجا مردى از میان قوم برخاسته عرض کرد: در این ساعت جبرئیل در کجاست ؟
آن حضرت نظر مبارک به جانب آسمان انداخت ، بعد به جانب مشرق و مغرب نظر کرد، اطراف قبه خضر و اطراف کره عنبر را ملاحظه فرمود جبرئیل را در هیچ یک ندید، متوجه همان مرد سائل شده و فرمود: اى شیخ تو جبرئیل هستى راوی مى گوید: پس بالهاى خود را هم زده پرواز کرد در آنحال حاضرین مسجد به ناله و فریاد درآمدند، گفتند: شهادت مى دهیم که تو خلیفه رسول خدا هستى

هدهد وامیرالمومنین علـی علیه السلام


در کتاب مصابیح از تفاسیر اهل بیت علیهم السلام روایت کرده که حضرت سلیمان هدهد را در میان طیور ندید، فرمود:


چگونه است که او غایب شده است ؟

پس اگر بیاید او را سخت عذاب مى کنم یا مى کشم چون به حضرت آمد، فرمود:
اى هدهد کجا بودى اگر حجت و دلیلى بر من به جهت غایب شدنت نیاورى و نگویى تو را سخت عذاب مى کنم یا مى کشم

هدهد گفت :


بر تقدیر اینکه دلیل و حجتى نداشته باشم باز تو نمى توانى مرا بکشى .


گفت : براى آنکه در هر پر من به خط سریانى کلمه یا على نوشته شده و این تاج کرامت از او بر سر من است .

و بدین جهت مرا فخر بر مرغان دیگر است و دل من مملو از محبت على است .


حضرت سلیمان بسیار خوشش آمد و هدهد را پسندید و گفت : اى هدهد من نیز محبت آن ها را در دل دارم و چاکر محمد و على و اهل بیت ایشانم چونکه اعتقاد تو این است ، تو در امان هستی.

حکایت شیر وجناب فاطمه بنت اسدسلام الله علیها...


در کتاب تحفة المجالس روایت شده که روزى فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر


امیرالمؤ منین علیه السلام در ایام طفولیت با چند نفر از دختران عرب به صحرا رفتند و بازى


مى کردند که ناگاه شیرى پیدا شد و همه دختران فرار کردند. ولى فاطمه علیها السلام


نتوانست فرار کند در اینحال بود که سوارى نزدیک شده و شمشیر خود را کشیده آن شیر را


به دو نیم کرد همینکه فاطمه این حالت را دید، خود را به قدوم آن سواره انداخته و


گردنبندى که در گردن داشت گشوده و به رسم هدیه به آن سواره داد و دعاى خیر نمود، و


  به سلامت متوجه مکه گردید.

               و چون این خبر به پدر و مادر فاطمه رسید گریان و نالان متوجه صحرا گردیدند


و فاطمه را صحیح و سالم ملاقات کردند و از احوالاتش پرسیدند فاطمه کیفیت آمدن سواره


را گفت پس ایشان به عقب سواره روان شدند که او را به مکه آورده احسانى در حق او


نمایند، به جایى رسیدند که شیر را کشته دیدند، و هر چه جستجو کردند از سواره اثرى نیافتند.


باز به مکه مراجعت نمودند، مدت مدیدى گذشته تا اینکه روزى حضرت امیر علیه السلام در


ایام طفولیت با مادر خود مزاح و شوخى مى کرد، مادرش فاطمه علیها السلام به او گفت :


اى فرزند تو کودکى با من مزاح مى کنى حضرت فرمود: اى مادر مگر قصه شیر و سواره را


فراموش کرده اى ؟ آن سواره که بود که تو را از چنگ شیر نجات داد و خلاص کرد؟ مادرش ‍


گفت : میان من و آن سواره نشانى هست پس حضرت دست به آستین خود کرده و


گردنبند مادرش را بیرون آورد و گفت : اى مادر ملاحظه کن ، ببین که این همان گردنبند تو


است یا نه ؟ مادرش گفت آرى . حضرت فرمود: آن سواره من بودم که شیر را کشته و تو را


نجات دادم


یـــــــــــــــــــــــــــا علـــــــــــــــــــــــــی مددی

على علیه السلام مظهر العجائب ...

از کتاب زبدة المناقب روایت کرده اند که چون امیرالمؤ منین علیه السلام از جنگ نهروان به فتح و نصرت مراجعت فرمود، گذرش بر سر دو راهى افتاد، یکى نهر عیسى و از راه دیگرش بى آب بود آن جناب مقرر فرموده که از راه بى آب بروند پس مسافتى طى نمودند و از شدت گرما لب و دهان لشکریان خشکید و بعضى از منافقان که همراه لشکر بودند زبان طعن گشودند که در این صحراى بى آب همگى از تشنگى هلاک خواهیم شد.
کجا در این صحراى بى آب و علف آبى پیدا خواهد شد و مؤ منان با اخلاص ‍ از گفتار منافقان دل آزرده شدند، به عرض جناب مقدس ولی الله علی علیه السلام رسانیدند، از بى آبى لشکر و مراکب شکایت کردند.
حضرت فرمود: که جمیع لشکر در یک جا جمع و حاضر باشند، تا قدرت الهى را مشاهده کنند، پس آن سرور عالم خطى مدور کشیده و به قنبر فرمود: تا آن را بکند بعد از آن سنگ بزرگى پیدا شد که هیچ کس نتوانست حرکت بدهد، پس به نفس نفس خود سنگ را دور انداخته پله اى پیدا شد به قنبر فرمود که پایین رو آنچه که دیدى بیان کن قنبر سى و پنج پله که پایین رفت درى از سنگ مقفل  دید و بالا آمد عرض کرد فداى تو گردم درى از سنگ مقفل دیدم ، کلید ندارد و معلوم نیست ، که کلیدش در کجاست و گشودنش بسیار مشکل است پس آن حضرت از عمامه خویش کلیدى بیرون آورد به قنبر داد و فرمود:
در را بگشا و جام آبى بیاور قنبر رفت در را گشود دید حوض آبى است و اطراف آن حوض همه گل و ریحان و نرگس تر و تازه روئیده و حضرت على علیه السلام را دید، که در سر حوض نشسته قنبر را حیرت بر حیرت افزود، پس حضرت جامى با دست مبارک خود از حوض پر کرده و به قنبر داده فرمود:
که ین جام آب را بگیر بالا برو و لب تشنگان را سیراب کن ، قنبر جام را گرفت بیرون آمد، دید که حضرت على علیه السلام در جاى خود چنانکه بود، نشسته است قنبر از این ماجرا مضطرب و حیران شد خواست به تکلم درآید، و افشاى آن راز نماید، حضرت على او را منع کردند.
 پس قنبر سکوت کرد جمیع اهل لشکر و مراکب ایشانرا با همان جام آب سیراب کرد

گواهى دادن آب فرات به ولایت على علیه السلام...

روایت شده وقتى حضرت امیرالمؤ منین على علیه السلام از جنگ صفین و وقایع آن سرزمین فارغ گردید با اصحاب و احباب در کنار فرات ایستاده و خطاب به آن فرمود: (( من انا)) آب فرات به موج و اضطراب و لرزش ‍ درآمده و موجهاى آبش بلند گردید، و جماعت لشکر ملاحظه اوضاع فرات نموده متوجه بودند، که ناگاه جمیع حاضرین شنیدند که آب فرات به بیان افصح و ابلغ گفت :
اشهد ان لا اله اله الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان امیرالمؤ منین علیا ولى الله و حجة الله على خلقه 
فرات همان نهریست که در مهر و صداق فاطمه زهرا علیهما السلام داخل شده و مال مطلق آن مخدره بود و به همه کس بلکه بر حیوانات صحراها و پرندگان مباح و حلال بوده اما لا یومک یومک یا اباعبدالله الحسین...