ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یحیى بن زکریاى خزاعى به نقل از
ابوهاشم جعفرى - یکى از اصحاب حدیث مى باشد - حکایت کند:
روزى از روزها به همراه
حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى علیه السلام به بیرون شهر سامراء، جهت ملاقات با
بعضى از طالبیّین خارج گشتیم .
پس در بیابان ساعتهائى را ماندیم و براى حضرت
فرشى را پهن کردند و امام علیه السلام روى آن نشست ؛ و من نیز در نزدیکى آن حضرت
نشستم و با یکدیگر مشغول سخن گفتن شدیم .
و من در بین صحبت ها و مذاکرات ، اظهار
داشتم : یاابن رسول اللّه ! همان طور که اطّلاع دارید، من تهى دست هستم و زندگى خود
و خانواده ام را به سختى سپرى مى کنم .
ادى علیه السلام همین که سخن مرا شنید،
دست مبارک خود را به سمت جائى که نشسته بود، دراز نمود و مشتى از ریگ هاى بیابان را
برداشت و به من داد و فرمود: اى ابوهاشم ! با این مقدار، زندگى و معاش خود را
بگذران که خداوند متعال بر تو توسعه و برکت در روزى ، عطا گرداند.
و سپس افزود:
سعى کن که این موضوع ، محرمانه و مخفى بماند و براى کسى بازگو و فاش
نگردد.
ابوهاشم گوید: چون آن ریگ ها را در جیب خود ریختم و هنگامى که به منزل
بازگشتم ، نگاهى به آن ها انداختم ، پس دیدم که همچون طلاى سرخ صیقل و جلا داده شده
مى درخشد.
فرداى آن روز یکى از آشنایان زرگر را به منزل آوردم تا آن ریگ ها را
امتحان و آزمایش کند.
همین که زرگر آن ها را مورد آزمایش قرار داد گفت : این ها
از بهترین نوع طلاى سرخ است که به این شکل در آمده است ، آن ها را از کجا و چگونه
به دست آورده اى ؟!
در جواب ، به او گفتم : این ها از قدیم الا یّام نزد ما بوده
است
از رهبر خوشم نمیاد دلیل دارم