گویند: سگ گله اى بمرد . چون صاحبش خیلى آن را دوست داشت ، او را در یکى از مقابر
مسلمین
دفن کرد. خبر به قاضى شهر رسید. دستور داد او را احضار کنند و بسوزانند.
زیرا او سگ خود را در
قبرستان مسلمانان بخاک سپرده است . وقتى او را دستگیر کردند،
و نزد قاضى آوردند، گفت : اى
قاضى ، این سگ وصیتى کرده که مى خواهم به شما عرض کنم
تا بر ذمه من چیزى باقى نماند.
قاضى پرسید: وصیت چیست ؟
آن مرد گفت : هنگامى
که سگ در حال موت بود به او اشاره کردم که همه این گوسفندان از آن تو
است . پس وصیت
کن که آنها را به چه کسى بدهم .
سگ به خانه شما که قاضى شهر هستید اشاره کرد.
اینک گله گوسفندان حاضر و آماده ، و در اختیار شما است .
قاضى با تاءثر و تاءسف
گفت : علت فوت مرحوم سگ چه بود؟ آیا به چیز دیگرى وصیت نکرد؟ خداوند به
نعمات اخروى
بر او منت نهد و تو نیز به سلامت برو. چنانچه آن مرحوم وصایاى دیگرى داشت ما را
آگاه
گردان تابه آن عمل کنیم .
به این ترتیب چوپان از مرگ نجات یافت