علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً
علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً

على علیه السلام مظهر العجائب ...

از کتاب زبدة المناقب روایت کرده اند که چون امیرالمؤ منین علیه السلام از جنگ نهروان به فتح و نصرت مراجعت فرمود، گذرش بر سر دو راهى افتاد، یکى نهر عیسى و از راه دیگرش بى آب بود آن جناب مقرر فرموده که از راه بى آب بروند پس مسافتى طى نمودند و از شدت گرما لب و دهان لشکریان خشکید و بعضى از منافقان که همراه لشکر بودند زبان طعن گشودند که در این صحراى بى آب همگى از تشنگى هلاک خواهیم شد.
کجا در این صحراى بى آب و علف آبى پیدا خواهد شد و مؤ منان با اخلاص ‍ از گفتار منافقان دل آزرده شدند، به عرض جناب مقدس ولی الله علی علیه السلام رسانیدند، از بى آبى لشکر و مراکب شکایت کردند.
حضرت فرمود: که جمیع لشکر در یک جا جمع و حاضر باشند، تا قدرت الهى را مشاهده کنند، پس آن سرور عالم خطى مدور کشیده و به قنبر فرمود: تا آن را بکند بعد از آن سنگ بزرگى پیدا شد که هیچ کس نتوانست حرکت بدهد، پس به نفس نفس خود سنگ را دور انداخته پله اى پیدا شد به قنبر فرمود که پایین رو آنچه که دیدى بیان کن قنبر سى و پنج پله که پایین رفت درى از سنگ مقفل  دید و بالا آمد عرض کرد فداى تو گردم درى از سنگ مقفل دیدم ، کلید ندارد و معلوم نیست ، که کلیدش در کجاست و گشودنش بسیار مشکل است پس آن حضرت از عمامه خویش کلیدى بیرون آورد به قنبر داد و فرمود:
در را بگشا و جام آبى بیاور قنبر رفت در را گشود دید حوض آبى است و اطراف آن حوض همه گل و ریحان و نرگس تر و تازه روئیده و حضرت على علیه السلام را دید، که در سر حوض نشسته قنبر را حیرت بر حیرت افزود، پس حضرت جامى با دست مبارک خود از حوض پر کرده و به قنبر داده فرمود:
که ین جام آب را بگیر بالا برو و لب تشنگان را سیراب کن ، قنبر جام را گرفت بیرون آمد، دید که حضرت على علیه السلام در جاى خود چنانکه بود، نشسته است قنبر از این ماجرا مضطرب و حیران شد خواست به تکلم درآید، و افشاى آن راز نماید، حضرت على او را منع کردند.
 پس قنبر سکوت کرد جمیع اهل لشکر و مراکب ایشانرا با همان جام آب سیراب کرد

نظرات 3 + ارسال نظر
ی ع م 1393,07,18 ساعت 23:45

من همان زائری که می دانی

بیقرار از تب پریشانی

عابر کوچه های دلتنگی

خسته از روزهای حیرانی

مردی از خانواده سلمان

عاشقی از تبار ایرانی

تشنة یک نگاه دلجویت

تشنة آن شراب روحانی

در نگاهم عریضه ای دارم

که تو آن را نگفته می خوانی

ذره ای هستم آفتابم کن

خاک راه ابوترابم کن

از نگاهت حیات می ریزد

سرّ صبر و صلات می ریزد

از تجلی روشن ذاتت

جلوه جلوه صفات می ریزد

دستگیر همیشة عالم

از رکوعت زکات می ریزد

از کراماتِ دست تو رزقِ

همة کائنات می ریزد

لب اگر واکنی زمین و زمان

هستی اش را به پات می ریزد

تشنة خاک بوسی نجفم

خاک راهت برات می ریزد

روز محشر ز تار و پود عبات

بادبان نجات می ریزد

همة عمر در پناه توام

شیعة مذهب نگاه توام

عشق و روح و روان پیغمبر

ماه هفت آسمان پیغمبر

با تو تکلیف عشق روشن شد

آفتاب جهان پیغمبر

تار موی تو عروه الوثقی

به تو بسته ست جان پیغمبر

ساقی کوثر رسول الله

پدر خاندان پیغمبر

جانشینی حق فقط با توست

که تو داری نشان پیغمبر

کوثر وصف تو شنیدن داشت

دم به دم از زبان پیغمبر:

«أنت خیر البشر» علی جانم

«من أبی قد کفر» علی جانم

کعبه و زمزم و صفا حیدر

مروه و مشعر و منا حیدر

قبلة مسجد الحرام علی

صاحب خانة خدا حیدر

شور اعجاز لیله الاسری

روشنی شب حرا حیدر

اولین یاور رسول الله

هستی ختم الانبیا حیدر

السلام علیک یا مولا

السلام علیک یا حیدر

یثرب و کاظمین و سامرّا

نجف و طوس و کربلا حیدر

آیه آیه حقیقت جاری

کوثر و قدر و هل أتی حیدر

معنی روشن کتابُ الله

ای صراطُ السَّعادَه بابُ الله

روشنی عبادت زهرا

قامت تو قیامت زهرا

مات و مبهوت مانده جبریل از

بی کران ارادت زهرا

و غدیر نگاه روشن تو

بهترین روز حضرت زهرا

دیدنی بود در حمایت تو

آن همه استقامت زهرا

گفت مختص شیعیان تو است

روز محشر شفاعت زهرا

شور لبخند توست یا زهرا

ذکر سربند توست یا زهرا

تو همان کوثر کثیری که

با حق آنقدر هم مسیری که

رستگاری ما فقط با توست

و تویی بهترین امیری که

هل أتی شرحی از کرامت توست

من همانم همان اسیری که

به نگاهت پناه آورده

و تو مولای دستگیری که

دست من را رها نخواهی کرد

آری آنقدر سر به زیری که

باور تو برای ما سخت است

تو همانی همان دلیری که

ضربه هایش به روز بدر و حنین

افضلٌ من عبادت الثقلین

دشمنت گرچه بی عدد باشد

در مسیر تو هر که سد باشد

رشحة ذوالفقار تو کافی ست

گرچه عَمر بن عبدود باشد

پیش تو کمتر از پر کاه است

هرکه در قوم خود اسد باشد

اسدالله غالب میدان

شوکت تو الی الأبد باشد

ساحت حیدری چشمانت

دور از هر چه چشم بد باشد

تا همیشه امیر ما یکتاست

آنچنان که خدا أحد باشد

پهلوانی که هم ردیفت نیست

هیچ جنگ آوری حریفت نیست

جز ولای تو ائتلافی نیست

نور مطلق که اختلافی نیست

اعتقادات بی ولایت تو

به خدا جز خیال بافی نیست

پیرهن چاک عشق تو کعبه ست

بی شما قبله و مطافی نیست

عالمی بیقرار رجعت توست

آه شصت و سه سال کافی نیست

وقت مدح شما قلم لال است

ورنه تقصیر این قوافی نیست

شعرهایم اگر چه ناچیز است

دلم از عشق دوست لبریز است

ماشاءالله..لا حول ولا قوه الا بالله

معصوم 1393,07,16 ساعت 13:18

سلام
بله خوبم ممنون
لطف کردین
بهتون سر می زدم
اما الان بلاگفا قالبا رو نمی پذیره
دارم دنبال قالب می گردم

خدا روشکر
ممنون از لطفتون
یا علی

مریم 1393,07,15 ساعت 21:56 http://khateaftab.blogfa.com

سلام
ممنون که به وبم سرزدید
مرسی ازحضورتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.