تولد: سال سوم هجرت و بعضى سال چهارم
هجرت گفته اند.
مدت امامت : ده سال .
عمر شریف : 57 سال .
محل دفن :
کربلا.
غاضب حق خلافت : یزید بن معاویه علیه العنة و العذاب .
مشهور الست که
ولادت امام حسین علیه السلام در مدینه در سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت واقع شده
است بعضى پنجم ماه مذکور نیز گفته اند.
ابن شهر آشوب رحمه الله مى گوید: ولادت
آن حضرت پس از ده ماه و بیست روز از ولادت برادرش امام حسن علیه السلام ، و آن روز
شنبه با پنجشنبه ماه شعبان سال چهارم هجرت بوده است .
و نیز گفته شده است که ما
بین آن حضرت علیه السلام و بردارش امام حسن مجتبى علیه السلام فاصله نبوده مگر به
اندازه مدت حمل ، مدت حلم شش ماه بوده است .
در توقیع حضرت
صاحب الامر علیه السلام به قاسم بن علاء همدانى ولادت امام حسین علیه السلام روز
پنج شنبه سوم ماه شعبان دانسته شده بعضى آخر ماه ربیع الاول سال سوم هجرت نیز گفته
اند که خلاف مشهور است .
شاه شهیدان نام : حسین علیه السلام ، در تورات
شبیر و در انجیل طاب آمده
است .
پدر: على بن ابى طالب علیه السلام .
مادر: فاطمه زهرا علیها السلام
.
جد: رسول الله صلى الله علیه و آله .
جده : خدیجه بنت خویلد سلام الله
علیها.
کنیه : ابوعبدالله و ابو على .
لقب : رشید، و فى ، طیب ، السید، الزکى
، المبارک ، التابع لرضات الله ، الدلیل على ذات الله ، سبط، شهید و سعید.
نقش
نگین انگشتر امام حسین علیه السلام در فصول المهمه آمده است :
لکل اجل کتاب و در وافى از امام صادق علیه السلام روایت شده
است :
حسبى الله و از امام رضا علیه السلام روایت
شده است : ان الله بالغ امره
تولد
امام حسین علیه السلام شیخ طبرسى رحمة الله و دیگران به سند معتبر از امام رضا علیه السلام
نقل کرده اند که چون امام حسین علیه السلام متولد شد، رسول اکرم صلى الله علیه و
آله به اسماء بنت عمیس فرمود: مرا بیاور اسماء گفت : آن نوزاد مقدس را در جامه
سفیدى پیچیده به محضر نبى اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بردم ، حضرت او را گرفته
در دامن قرار داد، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .
جبرئیل نازل
شد و گفت : خداى بزرگ سلام مى رساند و مى فرماید: چون على علیه السلام نسبت به تو منزله هارون است نسبت به موسى پس او را به
اسم پسر کوچک هارون نام گذار شبیر است و چون لغت عربى
است او را حسین نام گذار.
پس پیامبر بزرگوار
او را بوسه داد و گریست و فرمود: تو را معصیتى بزرگ در پیش است پروردگار را لعنت کن
قاتل او را. فرمود اى اسماء این خبر را به فاطمه مگو چون روز هفتم شد نبى اکرم
فرمود: فرزند مرا بیاور، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفندى براى امام حسین
علیه السلام عقیقه کرد، یک ران قربانى را به قابله داد و سر نوزاد عزیزش را تراشیده
و به وزن موى سرش نقره صدقه داد پس او را در دامن خود
قرار داد و فرمود: اى اباعبدالله ، چه بسیار گران است بر من کشته شدن تو سپس نبى
اکرم بسیار گریه مى کرد اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، این چه گفتارى است که
در روز نخستین ولادت بر زبان جارى کردى و امر نیز فرمودى و گریه مى کنى ؟!
حضرت
فرمود: مى گویم بر این فرزند دلبند خود که گروهى ستمگر از بنى امیه او را خواهند
کشت خدا نرساند به ایشان شفاعت مرا، خواهد کشت او را مردى که رخنه در دین من خواهد
کرد و به خداوند بزرگ کافر خواهد شد.
نبى اکرم صلى الله علیه و آله گفت :
خداوندا مى خواهم از تو در حق این دو فرزندم آنچه خواست ابراهیم در حق ذریت خود
خداوندا، تو دوست دار ایشان را و دوست دار، هر که دوست مى دارد ایشان را و لعنت کن
هر که ایشان را دشمن دارد لعنتى چندان که آسمان و زمین پر شود.
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد...
باید برای عشق ، علی اکبری کنیم...
رسول ترک (رضوان الله علیه) :
در جوانی همه نوع باده و می نوشیدم
راستش هیچ کدام چایی ارباب نشد ...
عشق دنیای دیگری دارد
شور و غوغای دیگری دارد
سرزمینی ست پشت دریاها
آسمان های دیگری دارد
زندگی پاسخ معمایی ست
که معمای دیگری دارد
عشق یک اتفاق پیچیده ست
ریشه در جای دیگری دارد
توی دنیای عشق حتی عشق
نام زیبای دیگری دارد
کربلا تا دمشق... آری عشق
ماجراهای دیگری دارد
عشق یک روزبر سر نی شد
و قضایای دیگری دارد...
گرچه امروز زخمی و خاکی ست
عشق فردای دیگری دارد
زندگی نیست این که ما داریم
عمر معنای دیگری دارد...
در کتاب مفتاح الجنة مرویست که روزى امیرالمؤ منین علیه السلام با یک نفر مرد خیبرى
در راهى همراه شدند و در همه جا با هم بودند تا این که به رود خانه بزرگى رسیدند،
آن حضرت دید مرد خیبرى عباى خود را بر روى آب انداخت و از آب گذشت و پاهایش با آب
تر نشد چون خیبرى به آن طرف آب رسید به امیرالمؤ منین على علیه السلام خطاب کرد، و
گفت : اى مرد اگر تو نیز مى دانستى آنچه که من مى دانم و بر زبان جارى مى کردى آنچه
که من جارى کردم هر آینه از آب مى گذشتى ، و قدمت تر نمى شد پس خیبرى دید که على
علیه السلام خطابى به آن کرد که آب چون سنگ بسته شد و از آن گذشت و پایش تر نشد
خیبرى بسیار تعجب کرد پس آن حضرت فرمود: اى خیبرى تو چه چیز مى دانستى که به زبان
جارى کرده و از آب گذشتى خیبرى گفت : من نام وصى حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه
و آله را به زبان جارى کردم آن حضرت فرمود: که اى خیبری وصى حضرت رسالت پناهى من هستم
.
چون خیبرى این را شنید به دست و پاى آن حضرت افتاده ایمان آورد و به شرف اسلام
مشرف شد