علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً
علی مع الحق والحق مع العلی

علی مع الحق والحق مع العلی

وَ سَقــــــاهُمْ رَبُّهُــــمْ شَرابـــــاً طَــــهُوراً

مادری کردی و در روضه صدایم کردی...



گاهی یک حرف به دریایِ سخن می ارزد
آنچنان که لبِ بلبل به چمن می ارزد
گاهی اوقات میانِ ستم ِ فاصله ها
بردنِ نام ِ محمد به قرن می ارزد
پشتِ هر وصل ِ نِکو در به دری خوابیده
پس به امّید لقا، ترکِ وطن می ارزد
سر ِ سائیده به خاک کفِ پایِ زهراست
آن سری را که مَثَل گفته به تن می ارزد
در بهشتی که فقط میوه یِ فصلش سیب است
کیسه برداشتن و پرسه زدن می ارزد

راهِ دوری نَرَوَد فاطمه جان گاه گهی
یک دو تا قاچ از آن سیب به ما هم بدهی

سر به جز زیر ِ سرای تو وبال است وبال
نوکری جز به نگاه تو محال است محال
وقتی اعجاز کند خاکِ سر ِ چادر ِ تو
خاکِ پایِ تو شدن اوج کمال است کمال
سینه ات سینه یِ سینای رسول است و بر او
بوسه بر سینه ی تو طبق روال است روال
آتش ِ دوزخ اگر بر تو حرام است حرام
آتش ِ عشق تو بر شیعه حلال است حلال
بس که اوصاف تو پُر کرده همه دنیا را
این برای همه ی دَهر سؤال است سؤال

که تو رَبّی؟! ملکی؟! انسیه ای؟! حورایی؟!
تو رسولُ اللَهی یا حیدری یا زهرایی؟!

تو رسیدی و جهان آینه بندان شد و بعد
پَر ِ جبریل پُر از کوثر ِ قرآن شد و بعد
به خدیجه خبر ِ آمدنت را دادند
میزبانِ تو سر ِ خوانِ تو مهمان شد و بعد
مادر ِ عالم و آدم شدی و با قَدَمَت
شجره طیبه از میوه فراوان شد و بعد
پس از آنی که جهان مزرعه ی طوبا شد
نوه ی پنجم تو وارد ایران شد و بعد
شهر و آبادیِ ما عطر ِ خوش ِ یاس گرفت
شهر و آبادیِ ما یکسره سلمان شد و بعد

اینچنین مکتبِ ما مکتبِ ایمانی شد
قوم ِ ما جیره خور ِ شاهِ خراسانی شد

سر ِ سجاده نگاهِ تو قمر میسازد
اشک میریزی و چشم ِ تو گُهر میسازد
هر قنوتی که تو در نافله ها میگیری
از شبِ تار ِ علی صبح ِ ظفر میسازد
در دلِ خانه فقط نیمه نگاهت ، نفست
فضه یِ خادمه را معجزه گر میسازد
هرکجا دور ِ سر ِ شیعه بلا میگردد
گوشه یِ چادر ِ تو دفع ِ خطر میسازد
لذتِ پر زدنِ سویِ شما را دارد
به مَذاق ِ دلِ ما روضه اگر میسازد

مادری کردی و در روضه صدایم کردی
سر ِ سجاده نشستی و دعایم کردی

بی تو هیهات زمین میل ِ بهاری بکُنَد
یا که شمس و قمرش لیل و نهاری بکُنَد
روز ِ محشر همه را خاک نشین کرده خدا
تا فقط فاطمه اش ناقه سواری بکُنَد
به فُلانی و فُلانی و فُلان گفتی: نَه
تا علی از تو فقط خواستگاری بکُنَد
آنقَدَر خواسته ات را به کسی دَم نزدی
که علی مانده برایِ تو چه کاری بکُنَد
بعدِ نُه سال چه گفتی که علی غمگین است؟!
چه سبب شد که علی فکر عَماری بکُنَد

خط بکش دور ِ سفر را و بمان پیش علی
بنْگَر این دیده یِ تر را و بمان پیش علی

صحبت از هرچه که خواهی بکن از رفتن نَه
پیش ِ چشم ِ نگرانِ همه جان کندن نَه
گفته ام تا بنویسند سر ِ کوچه دگر
سَدِّ معبر جلویِ مادر ِ آبستن نَه
چند روز است که دلشوره به زینب دادی
پنج سالش شده پس پیرُهن آوردن نَه
بین ِ گودال زمانی که حسین افتاده
تو سراسیمه بیا و بگو از گردَن نَه
چکمه و سینه و زخم ِ پسر زهرا نَه
تبر و ساقه یِ خشکیده یِ یک گلشن نَه

قتلوکَ ، ذبحوکَ ، پسر ِ بی کفنم
عرفوکَ ، فضلوکَ ، شهِ خونین دهنم

فقط حیدر امیر المومنین است...

فقط  حیدر  امیر المومنین است...



هجوم بردن مأمورین خلیفه به خانه امیرالمؤمنین (ع) و تهدید به آتش زدن خانه


این مسأله در منابع معتبر اهل سنّت و شیعه آمده و از قدیمى ترین کتب تاریخى اهل سنّت گرفته تا تألیفات دانشمندان معاصر با تفاوت مختصرى نقل شده است، البته نسبت ناقلین در بین قدماء بیش از متأخرین است.

ولى قبل از آنکه به نقل اقوال دانشمندان اهل سنت در این زمینه بپردازیم ناگزیریم این نکته را یادآور شویم.

و آن اینکه دانشمندان تراجم و فهرست نویسان براى بعضى از قدما تألیفاتى را ذکر مى کنند که امروزه ما به آنها دسترسى نداریم و این آثار در اثر حوادث روزگار از بین رفته است و اکنون همه آثار قدما را در دست نداریم و تنها از طریق کتابهاى موجود مى توانیم به نام آن کتب و احیاناً به برخى از مطالب آنها دسترسى پیدا کنیم. یا مى بینیم که بعضى از نویسندگان چیزهایى را از کتب قدما نقل مى کنند که ما فعلاً از آنها اثرى در آن کتب نمى یابیم و ممکن است تصرّفى در آن کتابها صورت گرفته باشد.

و این مسأله امر تحقیق را مشکل کرده است به عنوان نمونه :

الف : عبدالقاهر بغدادى متوفاى 429 ، عبدالکریم شهرستانى متوفاى 548 و صلاح الدین خلیل الصفدى متوفاى 764 هنگام بحث از عقاید ابراهیم بن سیّار معروف به نظّام متوفاى 231 یکى از اعاظم شیوخ معتزله و استاد جاهظ مى نویسند : « پیامبر بر خلافت على بن ابى طالب(علیه السلام)تصریح نمود و به گونه اى که بر کسى مشتبه نشود آن را اظهار کرد ولى عمر آن را کتمان کرده و در سقیفه متولى بیعت براى ابوبکر شد... تا اینکه مى گویند: که او معتقد بود عمر چنان فاطمه(س) را زد که فرزندش (محسن) سقط شد و فریاد مى کشید که خانه را با اهل آن آتش زنید در حالى که در خانه نبود مگر على، فاطمه، حسن و حسین ... 

متأسفانه با تتبعى که کردیم مستقیماً به عقاید نظّام دسترسى پیدا نکردیم.

ب: علامه حلى متوفاى 726 ، علامه شیخ حرالعاملى متوفاى 1104 و قاضى نورالله التسترى المستشهد 1019 مسأله تهدید عمر به آتش زدن خانه را از واقدى ـ محمدبن عمربن الواقد ـ متوفاى 206 نقل مى کنندالبته ایشان نگفته اند این مطلب در کدام یک از کتب واقدى است.

ج: همچنین علامه حلّى و شیخ حرالعاملى و قاضى نورالله تسترى از کتاب غرر ابن خذابه نیز همین مطلب را نقل مى کنند.

ولى متأسفانه نتوانستیم به چنین کتابى دست پیدا کنیم.

د: على بن یونس عاملى متوفاى 877 از بلاذرى نقل مى کند که عمر حضرت فاطمه (س) را بین در و دیوار قرار داد به گونه اى که محسن بر اثر ضربه از بین رفت.

ولى ما این مطلب را در انساب الاشراف چاپهاى فعلى نیافتیم.

هـ: حافظ گنجى شافعى متوفاى 658 و رشیدالدین ابن شهر آشوب متوفاى 588 از معارف ابن قتیبه نقل مى کنند که محسن بر اثر ضربه قنفذ درگذشت.

در صورتى که در المعارف چاپهاى فعلى چیزى در این موضوع دیده نمى شود.

( مرحوم علامه امینى (ره) در الغدیر جلد 2 صفحه 65 با ذکر نمونه اى تحریف در نسخه هاى المعارف را اثبات کرده اند.)

پس از بیان این نکته اینک با رعایت ترتیب تاریخى به آوردن برخى از منابع و مدارک اهل سنت که به آنها دسترسى داشته ایم مى پردازیم.

1 ـ عبدالله بن محمد بن ابى شیبه متوفاى 235 در المصنف فى الاحادیث و الآثار از زیدبن اسلم از پدرش نقل مى کند : « وقتى که براى ابوبکر پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت گرفته شد على (علیه السلام) و زبیر به خانه فاطمه (س) تردد داشتند و در امورشان با هم مشورت مى کردند هنگامى که این خبر به عمر رسید بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا به خدا قسم کسى از مردم نزد من محبوبتراز پدرت نبوده و اکنون کسى از مردم محبوبتر از شما نیست ولى به خدا قسم این مانع نمى شود اگر بار دیگر این گروه در اینجا جمع شوند دستور دهم خانه را با آنان بسوزانند وقتى که عمر خارج شد فاطمه نزد آنان رفت و گفت که عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر دوباره برگردید خانه را با شما بسوزاند به خدا قسم او به سوگندش عمل مى کند پس اینجا را ترک کنید ، آنها خانه را ترک کردند و دیگر بر نگشتند تا اینکه با ابوبکر بیعت کردند.»

2 ـ احمد بن یحیى معروف به بلاذرى متوفّاى سنه 279 مى نویسد:

ابوبکر به سراغ على(علیه السلام) براى بیعت فرستاد، و على امتناع نمود پس عمر آمد و با او شعله اى از آتش بود، و فاطمه(س) در درِحجره با او روبرو مى شود و مى گوید: اى پسر خطاب آیا آمدى خانه ام را بسوزانى؟ گفت: آرى، چون این مهمترین چیزى است که پدر تو آورده است...

3 ـ امام المورّخین محمّد بن جریر طبرى متوفاى سنه 310 در تاریخ معروفش چنین مى نویسد:

اتى عُمر بن الخطّاب منزل على وفیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین فقال: «واللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ او لَتخْرجُنَّ اِلى الْبَیعة».

عمر به منزل على آمد و در آن خانه طلحه و زبیر و جمعى از مهاجرین بودند عمر گفت: «به خدا قسم یا خانه را بر شما آتش مى زنم و یا اینکه بیرون مى آیید و بیعت مى کنید».

طبرى در روایت دیگرى از خلیفه دوّم نقل مى کند که پس از رحلت پیامبر، على و زبیر و یارانشان از بیعت خوددارى کردند و همه انصار نیز امتناع ورزیدند ولى همه مهاجرین براى تعیین خلیفه نزد ابوبکر اجتماع کردند.(وى بیان نمى کند که از مخالفین چگونه بیعت گرفته اند).

ایشان همچنین از سیف بن عمر نقل مى کند که: «کسى از بیعت با ابوبکر امتناع نکرد مگر مرتّد و یا کسى که نزدیک بود مرتّد شود، و کسى از مهاجرین از بیعت با ابوبکر خوددارى نکرد».

و همچنین از سیف بن عمر نقل مى کند که: «على در خانه اش نشسته بود و به او خبر رسید که ابوبکر در مسجد براى بیعت نشسته است، على با عجله اى که داشت تنها با پیراهن تنش بدون ازار و ردا وارد مسجد شد تا مبادا در امر بیعت تأخیرى داشته باشد و سپس بیعت کرد و کنار ابوبکر نشست و کسى را فرستاد تا لباس او را از خانه بیاورند».

در حالى که او در نقل دیگر از زهرى آورده است که على و بنى هاشم (همگى اشان) تا شش ماه (رحلت فاطمه زهرا«س» ) با ابوبکر بیعت نکردند.

طبرى بدون اینکه براى این روایات متناقض چاره اى بیندیشد به مطالب بعدى منتقل مى شود.

4 ـ ابن عبدربّه مؤلف العقد الفرید متوفّاى سنه 328 مى نویسد:

امّا على و عباس بن عبدالمطلب و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا اینکه ابوبکر عمر بن الخطاب را به سوى آنها فرستاد که ایشان را از خانه فاطمه بیرون کند و به عمر گفت که اگر از بیرون آمدن امتناع کردند با آنها قتال کن پس عمر با آتش به در خانه فاطمه آمد تا خانه را همراه با آنها بسوزاند که فاطمه با عمر روبرو مى شود و مى گوید: اى پسر خطاب آیا آمده اى که خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى مگر آنکه داخل بشوید در چیزى که امّت داخل شدند... .

ابن عبدربّه چیزى برخلاف آن نقل نمى کند.

دکتر سید جعفر شهیدى پس از نقل عباراتى از بلاذرى و ابن عبدربه مى گوید:

اکنون که مشغول نوشتن این داستان هستم کتاب ابن عبدربّه اندلسى (عِقد الفرید) و انساب الاشراف بلاذرى را در پیش چشم دارم، داستان را چنانکه نوشته شد از آن دو کتاب نقل مى کنم، بسیار بعید و بلکه ناممکن مى نماید چنین داستانى را بدین صورت هواخواهان شیعه یا دسته هاى سیاسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شیعه در سده هاى نخستین اسلام نیرویى نداشته و در اقلّیت بسر مى برده اند، چنانکه مى بینیم این گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعکس شده است، بدین ترتیب احتمال جعل در آن نمى رود. در کتابهاى دیگر نیز مطالبى از همین دست، ملایم تر یا سخت تر، دیده مى شود.

در این جا قبل از پرداختن به سایر منابع اهل سنّت به نقل کلام مورّخ معروف مسعودى مى پردازیم گر چه بسیارى او را شیعه مى دانند ولى چون اهل سنّت کتابش را معتبر مى شمرند به نقل اقوال او مى پردازیم.

5 ـ ابوالحسن على بن الحسین المسعودى متوفاى سنه 346 در مروج الذهب مى نویسد:

که عروة بن زبیر براى برادرش ـ عبدالله بن زبیر ـ در ماجراى بین او با بنى هاشم و محمد حنیفه و محاصره نمودنشان در شعب و جمع آورى هیزم براى سوزاندن آنها عذر مى آورد و مى گفت: او مى خواست بدینوسیله آنها را بترساند تا در بیعت و اطاعت او درآیند; زیرا که آنها ـ بنى هاشم ـ پیش از این نیز از بیعت امتناع ورزیده بودند. بعد مى گوید: این (امتناع آنها در گذشته) جاى ذکرش این جا نیست و ما این خبر را در کتابى به نام حدائق الاذهان که در مناقب و فضائل اهل بیت تألیف نمودیم، آورده ایم.

ابن ابى الحدید شارح نهج البلاغه در نقل از مسعودى این داستان را روشن تر ذکر مى کند، و ایشان عذر عروة بن زبیر از برادرش عبداللّه بن زبیر را چنین مى نویسد:

او خواست که وحدت کلمه از بین نرود و مسلمین اختلاف نکنند و بنى هاشم در بیعت آیند، تا وحدت کلمه حاصل شود. چنانچه عمر بن خطاب چنین عمل کرد با بنى هاشم، هنگامى که از بیعت با ابوبکر خوددارى کردند; زیرا عمر هیزم فراهم نمود تا خانه را با اهل آن بسوزاند.

معلوم نیست آیا چیزى در نقل ابن ابى الحدید افزوده شده است، و یا اینکه از تاریخ مسعودى در چاپهاى بعدى چیزى را حذف کرده اند؟

6 ـ ابن عبدالبرالنمرى القرطبى متوفّاى سنه 463 در الاستیعاب فى معرفة الاصحاب مى گوید:

هنگامى که با ابوبکر بیعت شد على و زبیر بر فاطمه (س) وارد شدند و درکارشان با او مشورت کردند، آنان به همدیگر مراجعه مى نمودند. این خبر به عمر رسید و عمر بر فاطمه وارد شد و گفت اى دختر رسول خدا هیچ کس محبوبتر از پدرت در نزد من نیست و بعد از او کسى محبوبتر از شما نزد من نیست. به من خبر رسید که این عدّه بر تو وارد مى شوند و اگر دوباره به من خبر برسد چنین و چنان مى کنم. سپس وى خارج شد، و فاطمه بر آنها وارد شد و گفت که عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره نزد من برگردید چنین و چنان مى کند و به خدا قسم که وى به گفته خود عمل مى کند پس در کارتان بنگرید و دیگر به اینجا برنگردید... .

مؤلف چیزى در جهت خلاف آن نقل نمى کند.

البته مؤلف براى حفظ آبروى خلیفه به جاى « لاَُحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ اَولَتخْرُجُنَّ اِلى الْبَیْعَة» لاَاَفعَلّنَ وَ لَأَ فْعَلَّنَ » آورده است.

7 ـ عمادالدین اسماعیل بن على ابو الفداء مؤلف کتاب المختصر فى اخبار البشر متوفّاى سنه 732 مى نویسد:

سپس ابوبکر عمر بن الخطاب را به سوى على و افرادى که با او بودند فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بیرون کند، و به او گفت اگر از آمدن امتناع ورزیدند با آنها جنگ کن، سپس عمر با مقدارى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها رفت و فاطمه با او روبرو شد و گفت اى پسر خطاب کجا مى روى، آیا آمدى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آرى، مگر آنکه درآئید در چیزى که همه امّت درآمدند.

مؤلف روایتى بر خلاف آن نقل نمى کند.

در مورد عدم انعکاس این قضیّه در « الکامل فى التاریخ » از ابن اثیر; و البدایة و النهایة از ابن کثیر; و تاریخ المبتداء والخبر از ابن خلدون نکته اى است که در تحت عنوان پاسخ به یک سؤال به آن اشاره خواهیم کرد.

8 ـ علامه محمد بن محمد بن شحنه متوفاى 815 در این مورد مى نویسد: «سپس عمر به در خانه على آمد تا خانه را با اهل آن بسوزاند ناگاه با فاطمه(س) مواجه گردید عمر گفت مگر درآیید در چیزى که همه امت درآمدند.

در بیشتر این عبارات چنانچه ملاحظه مى کنید ابوبکر به عمر گفت در صورت امتناع متحصّنین از بیرون آمدن با آنها بجنگد. و عمر با پاره اى آتش براى سوزاندن خانه به سوى آنها رفت و سوگند یاد کرد که در صورت بیرون نیآمدن خانه را با اهلش بسوزاند.

9 ـ ابن ابى الحدید معتزلى شارح نهج البلاغة، متوفّاى 656 از احمد بن عبدالعزیز الجوهرى مؤلف کتاب «السقیفه» نقل مى کند:

وقتى که با ابوبکر بیعت شد، زبیر و مقداد با جماعتى از مردم پیش على به خانه فاطمه رفت و آمد مى کردند و در امورشان باهم مشورت مى نمودند و عمر بر فاطمه سلام الله علیها وارد شد و گفت: اى دختر رسول خدا کسى از مردم پیش من محبوبتر از رسول خدا نبوده و اکنون کسى از مردم نزد من محبوبتر از شما نیست ولى قسم به خدا این مانع نمى شود که دستور دهم این خانه را همراه این گروه آتش زنند، وقتى که عمر برگشت فاطمه نزد آنها رفت و گفت که عمر نزد من آمد و قسم یاد کرد که اگر دوباره برگردید خانه را با شمابسوزاند وبه خدا قسم او به سوگندش عمل مى کند پس اینجا را ترک کنید آنها دیگر برنگشتند و با ابوبکر بیعت کردند.

ابن ابى الحدید درباره جوهرى مى گوید، او از رجال حدیث و از ثقات مورد اعتماد است.

در نقل دیگر ابوبکر جوهرى از عمر بن شبّه و ... نقل مى کند که عمر به خانه فاطمه (س) آمد و گفت: وَالَّذى نَفْسى بِیَدِه لَتَخْرُجُّنَ اِلى الْبَیْعَةِ اَوْ لاَُحْرِقَنَّ الْبَیْت عَلَیْکُمْ.

همچنین ابوبکر جوهرى مؤلف کتاب السقیفه در روایت دیگر نقل مى کند: که سعدبن ابى وقّاص و مقداد بن اسود نیز در خانه فاطمه با آنان ـکه در روایت سابق نامشان آمد یعنى امیرالمؤمنین على (علیه السلام)و زبیر و گروهى از بنى هاشم ـ اجتماع کرده بودند تا با على (علیه السلام)بیعت کنند، پس عمر به سوى آنها آمد تا خانه را با آنها بسوزاند.

ایشان این مطالب را در ذیل خطبه شصت و شش نهج البلاغه نیز ذکر مى کند.

این اظهارات هم عقیده ابن ابى الحدید در این قضیه است و هم نظر ابوبکر جوهرى که از او نقل کرده است.

10 ـ مؤلّف کنزالعّمال متوفّاى 975 از اسلم نقل مى کند که عمر بر فاطمه سلام الله علیها وارد شد و ... و گفت به خدا قسم احترام تو نزد من مانع نمى شود که امر کنم گروهى را که نزد تو اجتماع کردند با خانه بسوزانند و بعد روایت را مثل نقل ابن ابى الحدید از جوهرى به پایان مى برد.

از میان نویسندگان معاصر اهل سنّت بعضى ها به این حقیقت تلخ اشاره کرده اند گرچه اکثر آنها مى کوشند که این مطالب را در آثارشان ذکر نکنند و تلاش مى کنند که خلافت خلفاء را با شکل حکومت مردم بر مردم و یا اصل مشاوره توجیه کنند. بدیهى است که ریختن مأموران خلافت به خانه مخالفین و تهدید به آتش زدن و کشاندن متحصّنان به مسجد و وادار نمودن آنها به بیعت و کتک زدن و اهانت کردن و تهدید به قتل، مخالف با روح دموکراسى است، از این جهت اینها را در آثار و تألیفاتشان ذکر نمى کنند. ولى با این همه برخى از ایشان نتوانستند از دیدن حقیقت چشم بپوشند، و خلاف آن را بنویسند.

اینک ما سخنان بعضى از آنان را در این مسأله ذکر مى کنیم.

11 ـ نویسنده معروف و معاصر مصرى عباس محمود العقّاد متوفاى 1383 در کتاب عبقریة عمر مى نویسد:

گروهى شدت عمل عمر در دعوت على براى بیعت با ابوبکر را زیاد پنداشته اند، چنانچه در بعضى از روایاتیکه صحت آنها ترجیح دارد آمده است. و خلاصه آن روایات چنین است: که عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران بودند. پس گفت بخدا سوگند یا خانه را بر شما مى سوزانم و یا براى بیعت بیرون بیآیید. پس زبیر با شمشیر کشیده بیرون آمد و شمشیر از دستش افتاد بر او هجوم آوردند و او را دستگیر کردند.

گروهى این شدت عمل را زیاد پنداشته اند. و آن را نوعى ستم از سوى عمر در حق على و دورکردن بنى هاشم از خلافت شمرده اند.

12 ـ عمر رضا کحّاله مؤلف اعلام النساء مى نویسد:

پس ابوبکر عمر را به سوى آنها ـ افرادى که از بیعت با ابوبکر امتناع کرده و در خانه فاطمه متحّصن شده بودند ـ فرستاد. عمر از بیرون خانه آنها را صدا کرد، امّا آنها از خارج شدن خوددارى کردند عمر هیزم طلبید و گفت: قسم به کسى که جان عمر در دست اوست یا از خانه بیرون مى آیید و یا خانه را همراه با اهلش مى سوزانم. به او گفتند: اى اباحفص در خانه فاطمه است گفت: گر چه فاطمه در خانه باشد.

البته مدرک عمررضا در این قضیه کتاب الامامة والسیاسة منسوب به ابن قتیبه دینورى است. اى کاش وى به منابع بیشمار اهل سنت که در این باب وجود دارد مراجعه مى کرد و به کتاب الامامة و السیاسة که در مورد آن حرفهایى زده اند اکتفا نمى کرد.

13 ـ نویسنده معروف مصرى عبدالفتّاح عبدالمقصود در کتاب «الامام على بن ابیطالب» در این مورد مى نویسد.

... و با این پیش بینى ها در آن روز میان مردم شایع شد که عمر قدم پیش گذارده و با گروهى از یاران و همدستانش به سوى خانه فاطمه رهسپار گشته و اندیشه آن را دارد که پسر عموى رسول خدا را چه بخواهد و چه نخواهد به آنچه تاحال نپذیرفته وادار نماید، مردم حدسها مى زدند، دسته ایى مى گفتند تنها در برابر دم شمشیر سراطاعت خم مى کند... و گروهى پیش بینى مى کردند که شمشیر با شمشیر روبرو مى شود... کسانى که از این و آن نبودند یگانه وسیله حفظ وحدت و اطاعت را آتش مى پنداشتند... مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است که داستان هیزم را بازگو ننمایند چه با این دستور زاده خطاب دور خانه فاطمه را که على و اصحابش در آن بودند محاصره نمودند تا بدین وسیله قانع سازد یا بى مهابا بتازد؟ ...

همه این داستانها که با نقشه سابق یا ناگهان پیش آمد مانند کف روى موج ظاهر شد و اندکى نپایید که همراه جوش و خروش عمر از میان رفت... این مرد خشمگین و خروشان به خانه على (علیه السلام) روى آورد و همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم آوردند یا نزدیک بود هجوم آورند، ناگهان چهره اى چون چهره رسول خدا در میان درب آشکار شد، چهره اى که پرده اندوه آن را گرفته و آثار رنج و مصیبت بر آن آشکار است در چشمهایش قطرات اشک مى درخشید و بر پیشانیش گرفتگى غضب هویدا بود.

عمر به جاى خود خشک شد و آن جوش و خروش چون موج از میان رفت همراهانش که دنبالش به راه افتاده بودند پشت سرش در مقابل درب بُهْت زده ایستادند; زیرا روى رسول خدا را از خلال روى حبیبه اش زهرا دیدند، سرها از شرمندگى و حیاء به زیر آمد و چشمها پوشیده شد دیگر تاب از دلها رفت همینکه دیدند فاطمه مانند سایه حرکت نمود و با قدمهاى حزن زده لرزان اندک اندک به سوى قبر پدر نزدیک شد... چشمها و گوشها یکسره متوجّه او گردید، ناله اش بلند شد و باران اشک سرازیر گشت و با سوزجگر پى درپى پدرش را صدا مى زد:

بابا اى رسول خدا ... گویا از تکان این صدا زمین زیرپاى آن گروه ستم پیشه به لرزه آمد، باز زهرا نزدیکتر رفت و با آن تربت پاک روى آورد و همى به آن غایب حاضر استغاثه مى نمود:

بابا اى رسول خدا ... پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه به سر ما آمد!؟

دیگر دلى نماند که نلرزد و چشمى نماند که اشک نریزد، آن مردم آرزو مى کردند که زمین شکافته شود و در میان خود پنهانشان سازد... .

14 ـ همچنین استاد توفیق ابوعلم در کتاب «اهل البیت» زیر عنوان موضع گیرى امام على بعد از رحلت پیامبر گرامى اسلام به این مطلب اشاره کرده است.

وى روایتى را که ما از طبرى نقل کردیم در کتابش مى آورد، و مى گوید عمر به در خانه على آمد و در آن طلحه و زبیر و گروهى از مهاجرین متحصّن بودند، عمر گفت: به خدا قسم یا خانه را بر شما مى سوزانم و یا براى بیعت خارج شوید... .

در نقل دیگر مى نویسد که عمر به علّى گفت: اگر با ابوبکر بیعت نکنى خانه ات را مى سوزانم. على (علیه السلام) گفت: آیا آن را مى سوزانى درحالى که دختر رسول خدا در آن است؟ گفت: آرى، آن را آتش مى زنم گرچه دختر رسول خدا در آن باشد. سپس وى شعر شاعر نیل حافظ ابراهیم را ( که بعداً مى آید ) شاهد مى آورد... .

البّته بعضى از نویسندگان اهل سنّت که این موضوع را در آثارشان ذکر کرده اند این عمل را لغزشى از سوى دستگاه خلافت شمرده اند و با تلاش فراوان مى کوشند که این عمل را توجیه کنند، تا به مقام عدالت و اجتهاد صحابه آسیبى وارد نشود و آن را از گناهان قابل آمرزش قلمداد مى کنند.

ابن ابى الحدید در این مورد مى گوید:

فاطمه زهرا (س) در حالى که بر ابوبکر و عمر خشمگین بود از دنیا رفت و او وصیّت کرد که آن دو بر او نماز نگزارند و این نزد اصحاب ما از امورى است که صدورش از آن دو قابل اغماض است، و سزاوار این بود که احترام او و حرمت منزل او را نگاه مى داشتند ولى آنها از پیدا شدن اختلاف و تفرقه ترسیدند و به آن چیزى که به نظرشان مصلحت تشخیص دادند، عمل کردند.

ولى جاى تأسّف است که برخى از نویسندگان و شعراى اهل سنّت آن را به عنوان مفاخر خلیفه دوّم مى شمارند. شاعر معروف معاصر محمد حافظ ابراهیم مصرى که در سال 1351 هـ.ق درگذشته است در قصیده عمریّه خود به مدح خلیفه دوّم برخاسته و او را به جهت این عمل ستوده است.

و قولة لعلىّ قالَها عُمرُاکرِمْ بسامِعها اَعْظِم بملْقیها

حَرَّقتُ دارک لااُبْقى علیک بها ان لم تُبایْع وَبِنْتُ المصطفى فیها

ماکان غَیْرُ اَبى حَفْص یَفُوهُ بها اَمامَ فارسِ عدنان وَحامیها

به یاد بیآور سخنى را که عمر به على گفت: چه ارجمند شنونده اى و چه بزرگ گوینده اى!

وى گفت: اگر بیعت نکنى خانه تو را مى سوزانم و اجازه نمى دهم در آنجا بمانى هرچند دختر پیامبر برگزیده خدا در آن باشد.

این سخن را جز عمر کس دیگر نمى توانست بگوید آن هم در برابر شهسوار دودمان عدنان و پشتیبان آن .

آیا سوزاندن خانه دختر رسول خدا به منظور اخذ آراء بیشتر براى ابوبکر از افتخارات شمرده مى شود که این شاعر آن را از مفاخر خلیفه دوّم مى شمارد؟

شارح قصیده عمریه «دمیاطى» در شرح بیت دوّم مى گوید: اینکه دختر پیامبر برگزیده خدا در این خانه جاى دارد على را از گزند عمر برکنار نمیدارد. و سپس روایت ابن جریر طبرى: آمدن عمر به در خانه فاطمه و جمله معروفش وَاللّهِ لاَُحْرِقَنَّ عَلَیْکُمْ اَولَتَخْرُجُنَّ الى البیعة و ... را ذکر مى کند.

پس در مورد مسأله اوّل یعنى آمدن مأمورین خلافت به در خانه امیرالمؤمنین و تهدید کردن آنها به سوزاندن خانه و قسم یاد کردن و امور دیگر، از نظر مدارک اهل سنّت شکّى باقى نمى ماند گرچه بعضى ها با ذکر روایات متناقض مى کوشند که قضیّه را لوث کنند و خوانندگان را در شک و تردید بین روایات متناقض قرار مى دهند ولى برخى دیگر قضیّه را به صورت قطعى ذکر کرده اند و سپس در مقام توجیه عمل خلیفه برآمده اند.


ادامه دارد...                                             ((اللهم عجل لولیک الفرج))


حرمت خانه وحى در قرآن و حدیث .

مهر ورزیدن و دوست داشتن پیامبر خدا از اصولى است که قرآن به آن دعوت مى کند، و یادآور مى شود که علاقه ما به خدا و پیامبر (ص) باید بالاتر از مهر ما نسبت به پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندان باشدو در آیه اى دیگر مودت «ذى القربى» را پاداش رسالت تلقى مى کند و مى فرماید :

قُلْ لا اَسْئَلکُمْ عَلَیْهِ اَجْرَاً اِلاّ الْمَوَدَةَ فِى الْقُرْبى 

بگو من پاداشى جز مودت ذى القربى نمى خواهم.

در لسان قرآن ، خانه وحى و خانه هاى وابسته به آن از همان احترامى برخوردارند که مساجد و خانه هاى خدا از آن برخوردار مى باشند، مساجد در فقه اسلامى ، براى خود موضوعى است که احکام خاصى دارند، بیوت پیامبران و باالاخص بیت پیامبر گرامى و بیوت وابسته در برخى از احکام با مساجد یکسانند.

قرآن در باره خانه هاى پیامبران چنین مى فرماید:

فی بُیُوت اَذِنَ اللّهُ اَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَااسْمُهُ یُسَبِحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِ وَ الاْصال

خانه هایى که خدا به ترفیع و تکریم و بردن نامش در آن، فرمان داده است ، و مردان خدا را در آن صبح و عصر تسبیح مى گویند.

مقصود از این بیوت به تصریح پیامبر گرامى (ص) مساجد نیست بلکه خانه هاى پیامبران است . و فرمان به ترفیع خواه ظاهرى باشد خواه معنوى حرمت بیوت پیامبران را فریضه لازم مى داند.

جلالدین سیوطى ( 848 ـ 911 ) در تفسیر خود به سندى از انس بن مالک نقل مى کند وقتى که پیامبر خدا آیه « فى بیوت اذن الله » را تلاوت فرمود مردى برخواست و گفت مقصود از «بیوت» که خدا به ترفیع آن فرمان داده است چیست؟

پیامبر خدا فرمود « بیوت الانبیاء » خانه هاى پیامبران است ، سپس ابوبکر برخواست و در حالى که به خانه على و فاطمه اشاره مى کرد گفت: این خانه از همین بیوت است؟ پیامبر فرمود: از برترین و بارزترین آنها است.

تکریم بیوت پیامبران و بالاخص بیوت پیامبر گرامى ، به زمان خود اختصاص ندارد بلکه مسلمانان در طول زمان باید در حفاظت و صیانت و مرمت و بازسازى آنها بکوشند، و با گرامى داشتن این آثار ، به اصالتها و نشانها بقاء و پایدارى بخشند.

جاى تأسف است که امت اسلامى پس از درگذشت پیامبر گرامى این اصل را نادیده گرفته و شئون او را درباره خاندانش و بیت مسکونى فرزندانش رعایت نکردند، و بى حرمتى را نسبت به برخى از بیوت او روا داشتند ، و این کار نکوهیده براى یک محقق تاریخ پوشیده نیست ، تا آنجا که متعصب ترین نویسنده معاصر « ابوالحسن ندوى » در برخى از آثار خود به این نکته توجه نموده و مى گوید : پس از درگذشت پیامبر با فرزندان او رفتار درست انجام نگرفت.


ادامه دارد...

((اللهم عجل لولیک الفرج))

خدا را شکرآقایم علی شد...

خدا را شکر آقایم علی شد...

بهجت...

وهابی های حرامزاده وکریه المنظر...

این یکی از فرماندهان تکفیری های سوریه بود که به درک واصل شد....لعنت بر دشمنان علی

نجف اشرف

حرم شاه نجف 
              چه دلربایی میکند...