ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
خدمت گزارى و مردمى بودن
شرط عدم جدایى ملت از مسؤ ولین ، خدمتگزارى به مردم است...
دولت و همه ارگان هاى دولتى که شما آقایان هم در هر استانى در راس هستید، باید فکر
این مسائل را، این تاریخ آخر این زمان ها را یک قدرى مطالعه کنید. نه آن تاریخى که
براى شاه نوشتند آنها تاریخ نیستند، آنها دروغ هستند، مشاهده کنید و کارهاى اینها
را ببینید و ببینید که چرا ملت از اینها جدا بود چرا کارشکنى مى کرد ملت ؟؟!!...
باید لفظا و عملا به مردم حالى نمود که ما خدمتگزاریم
ماها باید متوجه این مسائل
باشیم
در عمل اینطور باشد که مردم ببینند که این استاندارى که آمده است در اینجا، آمده است خدمت کند به مردم ، مشغول خدمت به مردم است و وقتى مردم ببینند که کسى مشغول به خدمت است دیگر دعوا ندارند با او، دعوا آنجا پیدا مى شود که ببینند آمده است که مردم را داغ کند، آمده که با هر وسیله اى اخاذى بکند، آمده است قدرت خودش را تثبیت کند. وقتى مردم ببینند که یک نفرى مى خواهد قدرت خودش را تثبیت کند، مردم با او مخالف مى شوند...
سلام
بله
من هم میگم هیچ بقالی نمیگه ماست من ترشه
نه بابا بالای سر نیازی نیست
همون رو قالی کنار بخاری خوبه دیگه
ممنونم شما لطف دارید
راستی هنوز حدیث کساء رو شورع نکردم
ان شاء الله فردا توی حرم علی بن حمزه شروع می کنم
این روزها باید شعر نوشت فقط...
ماییم و نفس داشتن امّا نکشیدن ــــــــــــــــــــــــــــــــــ بالای سر مرده مسیحا نکشیدن
بیعرضگی از ماست اگر که نرسیدیم ـــــــــــــــــــــــ
به مرتبهی حسرت دنیا نکشیدن
هر جا سخن از توست چرا پایه نبودن ـــــــــــــــــــــــ
هر جا که گناه است چرا پا نکشیدن
تقصیر من و دوری از کوی تو، این است ـــــــــــــــــ
قطره نشدن منّت دریا نکشیدن
شرمندهام از عمر که شد وقف دو غفلت ــــــــــــــــــــ
از غیر کشیدن، غم آقا نکشیدن
ما لکّهی ننگیم ببخشید چه تلخ است ــــــــــــــــــــــــــ یوسف شدن و رنج زلیخا نکشیدن
مجنون همهی آبرویش خونِ دلِ اوست ـــــــــــــــــــــ
زشت است غم دوری لیلا نکشیدن
چه جای گله چون خودمان خواسته بودیم ـــــــــــــــــ
تب داشتن و نازِ مداوا نکشیدن
حیف است در این فاطمیه روضه گرفتن ــــــــــــــــــ
امّا ز جگر نالهی زهرا نکشیدن
پشتِ درِ این خانه علی بود و عذابِ ـــــــــــــــــــــــــ
چادر به سر امّ ابیها نکشیدن
بگو اذان که دل من گرفته است بلال
دلم گرفته از این مردمان پست بلال
به حق اشهدان علی ولی الله
بگو اذان که غرور علی شکست بلال
نگوشنیده ام از من تورا به جان علی
همین که من به زمین خوردم او نشست بلال
نبودی ودراین خانه هیزم آوردن
هنوز جای لگد روی در هست بلال
نبودی ونشنیدی که درهمین کوچه
زمانه دست علی راچگونه بست بلال
غلاف وضربه ی شلاق کارخودراکرد
برای مادر
چه ها کشیدم ازاین قوم بت پرست بلال
ببین چه بر سر ریحانه النبی آمد
ببین که تارمن وپود من گسست بلال
اذان بگو بدهم جان برای پیغمبر
چقدر میکنی امروز دست دست بلال
یا امام زمان ..دستمو بگیر..
میان باید و شاید همیشه درگیر است ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ کسی که پایِ دلش در حصارِ زنجیر است
نخورده غصهی روزی گدایِ این خانه ـــــــــــــــــــــــــــــــ
که لطفِ صاحبِ خانه بدون تاخیر است
نبرده رنج، چه گنجی به ما عطا کردند ـــــــــــــــــــــــــــــــ که عاشقِ تو شدن بهترین تقدیر است
به دل وصال تو را وعده دادهام عمداً ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ظهورت آرزوی هر جوان و هر پیر است
زبان ز شرحِ فراقِ تو قاصرست، آری ــــــــــــــــــــــــــــــ حدیث هجر تو را خون دیده تفسیر است
گناه بین من و تو جدایی افکنده ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همیشه نامهی من پر ز جرم و تقصیر است
خودت برای ظهور خودت دعایی کن ـــــــــــــــــــــــــــــــ
که نالههایِ دلِ من بدون تاثیر است
نگو که از من آلوده ناامید هستی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ برای نوکرِ خوبی شدن دگر دیر است
کسی که در وسط کوچه قد عَلَم کرده ـــــــــــــــــــــــــــــــــ چه شد که گوشهی خانه چنین زمینگیر است
چه آمده به سرش بین آن در و دیوار ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
که در سنین جوانی ز زندگی سیر است
شبیه عاشقِ چشم انتظار می گرییم ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به حال مادرتان زار زار می گرییم
خواهش می کنم اشکال نداره
من هم اینترنتم قطع شد، خوب که برات کار پیش اومد
حتما
خواهش می کنم آقای نیما
ان شاء الله التماس دعای فراوان منو فراموشم نکن
الهی پس بگو موقع شالیزار کل انداخته بودی که شالیزار شمال بهتره نگو شمالی بودی
به به اون هم مازندان و ساری
نیما می دونی من عموم که پزشکه تخصصشو ساری گرفت چند سال خونه اشون ساری بود
هر وقت خواستم بیام اونطرفا نشد
حالا که شما هستی بخاطر فرشته هات هم که باشه حتما میام
به خانمت بگو که من میام دیدنتون یه وقت دعواتون نشه
الهی شکر
بازهم خداروشکر
من هم شنیدم
اما توفیق خوندنش یک دو بار بیشتر نصیبم نشده
ان شاء الله نیت می گیرم و می خونم
ممنونم از لطف شما
راستی نیما من از قم که رد شدم هم رفت و هم برگشت خیلی به یادت بودم
تازه صبح که قم رسیدیم که آقا جوون سوار شد
می گفتم نکنه این نیما باشه
حالا واقعا ساکن هستین؟
سلام نیما خوبی؟
دختر خانمات خوبن؟
وای الهی تو چقد خوشبختی که دو تا دختر داری
خدا حفظشون کنه براتون
چشم حتما این کارو می کنم
اتفاقا دیشب داشتم سوره اعرافو می خوندم تو فکرش بودم که بخونم
افتادن و پرپر زدنم دست خودم نیست
شب تا به سحر سوختنم دست خودم نیست
آخر چه کنم لاغریِ زود رَسَم را
پیری و شکسته شدنم دست خودم نیست
دستم دو سه ماه است نخورده ست به کاری
انگار کنار بدنم دست خودم نیست
این موی سپید پسرم قلب مرا سوخت
شرمندگیم از حسنم دست خودم نیست
اَسما کمکم کرد که آرام بیفتم
افتادن و برخاستنم دست خودم نیست
هر بازدَمی باز کند زخم تنم را
خونی شدن پیرهنم دست خودم نیست
از درد شدید است مرا ضعف گرفته
اینقدر عرق ریختنم دست خودم نیست
از عاطفه ی مادریم خُرده مگیرید
گریه به گلِ بی کفنم دست خودم نیست....
هر کسی نام کسی گفت سرش بالا رفت
ماکه از لطف تو داریم سری در سر ها
ازدحام است سر کوی شما اذن بده .
لااقل ما بنشینیم همین آخر ها
............
مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
دستگاه خداوند از دستگاه حضرت یوســف(ع)کمتر نیســت . یکی از هم زندانی های یوسف خوابی را جعل کرد و تعبیرش را از یوسف پرسید. وقتی یوسف تعبیر کرد آن زندانی گفت دروغ گفتم و خواب را از خودم ساخته بودم! یوسف(ع) گفت : قضی الامر . یعنی کار از کار گذشــــت و آن چه گفتم واقع خواهد شــد. ما هم چند بار دروغی به خــــدا گفتیم دوستـــــت داریم . بعد که ابتلائات و تبعات دوستی ظاهر شد گفتیم خدایــا دروغ گفتیم.خداوند فرمود: قضی الامر.یعنی کار از کار گذشـــــت و به جمع دوستـــان ما ملحق شدی. خدایـــــــــــا دوســـــتت دارم به همین سادگی... من و دوستانم را در مهمانیت بپذیر .
گاهی به یک نگاه سخن گفته میشود
ناگفته های شوهر و زن گفته میشود
حالا که ظاهر تو به سنت نمیخورد
راز سه ماهه پیر شدن گفته میشود
دست مرا که بست به دستت قلاف زد
در این ورم خجالت من گفته میشود
یکروز میرسد که دراین کوچه های تنگ
حتما دلیل بغض حسن گفته میشود
تب کردن از علائم آتش گرفتن است
حال تو از حرارت تن گفته میشود
ای شمع آب رفته ی من! دلخوشم فقط
به چند استخوان که بدن گفته میشود
شانه بزن که درد دل بچه ها به تو
درلحظه های شانه زدن گفته میشود
روزی به چادر تو حیا گفته میشود
روزی به چادر تو کفن گفته میشود
اشک از دیدهء خونبار بیفتد سخت است
هر کجا بستر بیمار بیفتد سخت است
به خدا فرق ندارد که کجا ، یک مادر
کوچه یا در خم بازار بیفتد سخت است
به زمین خوردن مادر به کناری امّا ...
پیش چشم پسر انگار بیفتد سخت است
سینه اش شد سپر شیر خدا ، امّا حیف
کار این سینه به مسمار بیفتد سخت است
صورت حور که از برگ گلی نازک تر
گذرش چون که به دیوار بیفتد سخت است
آنکه مادر شده این واقعه را می فهمد
بعدِ شش ماه اگر بار بیفتد سخت است
خواست تا شانه کند موی سر زینب را ...
شانه از دست گرفتار بیفتد سخت است !
دیدنِ سوختهء درب کمی سخت! ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ...
کوچه ها اوّل غم واقعهء کرب و بلاست ...
علم از دست علمدار بیفتد سخت است...
گفت: داری مبلغ دویست هزار تومن قرض بدی ؟.
....... جواب داد : نه دارم میرم کربلا ، لازم دارم !
..........
........
باشد که در عمل رهرو امام مظلوم و غریبی باشیم
که قــرن هاست منتظرماست ..