ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
ای یارجمکرانی من، یابن فاطمه
ای عشق جاودانی من، یابن فاطمه
خون مرا به پای فراقت نوشته اند
ای قاتل جوانی من! یابن فاطمه
ما مردمان خاک کجا و؛ شما کجا!؟
آقای آسمانی من، یابن فاطمه
این جان جهان ، جان جهان ، جان جهان است
این روح روان ، روح روان ، روح روان است
این چارده آیینه جمال است به یک حسن
آنجا که عیان است چه حاجت به بیان است
ایـن ختـم ائمــه اسـت بدانیـد بدانیــد
چونان کــه نبی خاتم پیغامبران است
گــر کفــر نباشد بگذارید بگـویم
چشمان خـدا بـر مـه رویش نگران است
هر لحظه پدر شیفتۀ تاب و تب اوست
ناخورده لبن آیـۀ قرآن به لب اوست
این است که دادنـد امامـان خبرش را
داده است خدا مژده ی فتـح و ظفرش را
تا آیـۀ قـرآن بـه لـبش بود ، مـلائک
دیدند به لـب خنـدۀ شـوق پدرش را
ای کاش نبی بود که بوسد چو حسینش
تنها نه دهان بلکه ز پا تا به سرش را
جاءالحـق بـازوش کـه دیدیـد ببینید
نقش زهـق الباطل دست دگـرش را
این نور دل فاطمه فرزند حسین است
بر لعل لبانش گل لبخند حسین است
ای خلـق جهـان منتظر روز ظهورت !
پیوستـه زمان منتظـر روز ظهـورت
هم در غم هجران تو پیران همه مردند
هم نسـل جـوان منتظر روز ظهورت
بلبل سر هر شاخـه غزلخوان فراقت
گل های خـزان منتظـر روز ظهورت
تو یوسف گم گشتۀ اسلام چو یعقوب
بـا قـد کمان منتظـر روز ظهـورت
یعقوب به ما مژده دهد آمدنت را
از مصر شنیدیم بوی پیرهنت را